چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم

گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم

ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم

قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم

مگر استاره چرخم که ز برجی سوی برجی

به نحوسیش بگریم به سعودیش بخندم

به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش

نفسی همتک بادم نفسی من هلپندم

نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان

ز چه اصلم ز چه فصلم به چه بازار خرندم

نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم

نفسی غرق فراقم نفسی راز تو رندم

نفهی همره ماهم نفسی مست الهم

نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم

نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم

نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم

بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون

که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم

به خدا که نگریزی قدح مهر نریزی

چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم

هله ای اول و آخر بده آن باده ی فاخر

که شد این بزم منوّر به تو ای عشق پسندم

بده آن باده ی جانی ز خرابات معانی

که بدان ارزد چاکر که ازان باده دهندم

بپران ناطق جان را تو از این منطق رسمی

که نمی یابد میدان بگو حرف سمندم

« مولانا جلال الدین محمد بلخی »

 


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:چه,کسم,من,مولوی, توسط گلناز

 

روز ها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

جان که از عالم عِلْوی است یقین می دانم

رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم

مرغ باغ ملکوتم ، نیم از عالم خاک

دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست

به امید سرکویش ، پر و بالی بزنم

کیست در گوش که او می شنود آوازم

یا کدام است ، سخن می نهد اندر دهنم

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد

یا چه جان است که نگویی منش پیرهنم

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان تا در زندان ابد

ز سر عربده مستانه به هم در شکنم

من به خود نآمدم این جا که به خود باز روم

آن که آورد مرا باز برد تا وطنم

تو مپندار که من شعر به خود می گویم

تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

شمس تبریزی اگر روی به من بنمایی

وا ... این قالب مردار به هم در شکنم

«منسوب به مولانا جلال الدین محمد بلخی»


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:روزها,فکر,من,این,است,و,همه,شب,سخنم, توسط گلناز

 

بشنو از نی چون حکایت می کند

وز جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند

در نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بد حالان و خوش حالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

سر من از ناله ی من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد

نی حریف هر که از یاری برید

پرده هایش پرده های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی که دید

همچو نی دمساز و مشتاقی که دید

نی حدیث راه پر خون می کند

قصه های عشق مجنون می کند

محرم این هوش جز بی هوش نیست

مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روز ها بی گاه شد

روز ها با سوز ها همراه شد

روز ها گر رفت گو رو باک نیست

تو بما ای آن که چون تو پاک نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد

هر که بی روزی است ، روزش دیر شد

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام

بند بگسل ، باش آزاد ای پسر

چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه ای

چند گنجد قسمت یک روزه ای

کوزه ی چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد ، پر در نشد

هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و جمله عیبی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علت های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

عشق جان طور آمد عاشقا

طور مست و خَرّشمُوسی صاعقا

با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نَی من گفتنی ها گفتمی

هر که او از هم زبانی شد جدا

بی نوا شد گرچه دارد صد نوا

چونکه گل رفت و گلستان در گذشت

نشنوی زآن پس ز بلبل سر گذشت

جمله معشوق است و عاشق پرده ای

زنده معشوق است و عاشق مرده ای

چون نباشد عشق را پروای او

او چو مرغی مانْد بی پر ، وای او

من چگونه هوش دارم پیش و شس

چون نباشد نور یارم پیش و پس

عشق خواهد کاین سخن بیرون بوَد

آینه ، غمّاز نبْود چون بوَد؟

آینه ات ، دانی چرا غماز نیست ؟

ز آنکه زنگار از رخش ممتاز نیست

بشنوید ای دوستان این داستان

خود حقیقت نقد حال ماست آن

«مولانا جلال الدین محمد بلخی »


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:نی,نامه,مولوی, توسط گلناز
    

پیج رنک

دانلود آهنگ